Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


شهرام آذروند

هرگز مرتکب این اشتباه نمی شوم، که با کسانی که برای نظراتشان اهمیتی قائل نیستم، بحث کنم! یاد گرفته ام که : 1. با احمق بحث نکنم و بگذارم در دنياي احمقانه خويش خوشبخت زندگي کند. 2. با وقيح جدل نکنم چون چيزي براي از دست دادن ندارد و روحم را تباه مي کند . 3. از حسود دوري کنم چون حتي اگر دنيا را هم به او تقديم کنم باز هم از من بيزار خواهد بود . 4. تنهايي را به بودن در جمعي که به آن تعلق ندارم ترجيح دهم. . . . اگر نمی توانی شاهراه باشی، كوره راه باش. اگر نمی توانی خورشید باشی، ستاره باش. كمیت نشانگر پیروزی یا ناكامی تو نیست. هر آنچه هستی، باش.

نمایش پست ها

انواع آدم هــا

آدمهای مایع

شکل پذیرانِ سیال
در جام های رنگارنگ و دلفریب
مظروفِ ظرفهای ِ آنچه دیگران گفته اند
عوض میشوند، تغییر میکنند و شکلی نو می پذیرند
مهربانانی بی ادعا
دوستانی بی اعتراض
مریدانی بی پرسش ِ چرا
آدم هایی همیشه در آغاز ...

آدمهای جامد

شکل گرفتگان ِ بی انعطاف
قالبی برای تولید نمونه های مشابه
تغییر نمیکنند، فرسوده میشوند و صیقلی
همراهانی تا انتها
باور پذیرانی که خود باور میشوند
آدم هایی همیشه در پایان ...

آدمهای گاز

همه جایی ها و هیچ جایی ها
ظرف را پر میکنند و از ظرف سر میروند، بیرون و درون
تابع ِ اصل ناپایداری
تک رو هایی بی افسار
نظام ناپذیران ِ رها
بی شکل و بی تکلیف
خود را نفس میکشند
آدمهایی همیشه در ادامه ...





اینکه گفته شد تقسیم بندی ذاتی آدم ها بود ؛ ولی از نظر اخلاقی آدم ها به سه دسته اند.
آدم های بزرگ، متوسطوكوچك که در مواردی بسیار بی شباهت به یکدیگرند!


آدم های بزرگ درباره ایده ها سخن می گویند
آدم های متوسط درباره چیزها سخن می گویند
آدم های كوچك پشت سر دیگران سخن می گویند

آدم های بزرگ درد دیگران را دارند
آدم های متوسط درد خودشان را دارند
آدم های كوچك بطورکلی بی دردند

آدم های بزرگ عظمت دیگران را می بینند
آدم های متوسط به دنبال عظمت خود هستند
آدم های كوچك عظمت خود را در تحقیر دیگران می بینند

آدم های بزرگ به دنبال طرح پرسش های بی پاسخ هستند
آدم های متوسط پرسش هائی می پرسند كه پاسخ دارد
آدم های كوچك می پندارند پاسخ همه پرسش ها را می دانند

آدم های بزرگ به دنبال كسب حكمت هستند
آدم های متوسط به دنبال كسب دانش هستند
آدم های كوچك به دنبال كسب سواد هستند

آدم های بزرگ سكوت را برای سخن گفتن بموقع برمی گزینند
آدم های متوسط گاه سكوت را بر سخن گفتن ترجیح می دهند
آدم های كوچك با سخن گفتن بسیار، فرصت سكوت را از خود می گیرند

آدم های بزرگ به دنبال خلق مسئله هستند
آدم های متوسط به دنبال حل مسئله هستند
آدم های كوچك اصلا مسئله ای برای حل و فصل ندارند



و از نگاه معلم بزرگ انسانیت،زنده یاد دکتر علی شریعتیکه با تقسیم بندی آدم ها به چهار دسته در مورد آنها اینگونه سخن می گوید :

دسته اول :

آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم نیستند

عمده آدم‌ها. حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آن‌هاست که قابل فهم می‌شوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.

دسته دوم :

آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم نیستند
مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت شان را به ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند. بی‌شخصیت‌اند و بی‌اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آیند. مرده و زنده‌شان یکی است.

دسته سوم :

آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم هستند
آدم‌های معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می‌گذارند. کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.

دسته چهارم :

آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم هستند

شگفت‌انگیزترین آدم‌ها. در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم، اما وقتی که از پیش ما می‌روند نرم نرم آهسته آهسته درک می‌کنیم. باز می‌شناسیم. می‌فهمیم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرقه در حضور آنان مست می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می‌آید که چه حرف‌ها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد این‌ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.


و چه زیبا آدمیت از زبان سعدی شیرین سخن هم چنین بیان شده که :

تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

اگر آدمی به چشمست و دهان و گوش و بینی
چه میان نقش دیوار و میان آدمیت

به حقیقت آدمی باش وگرنه مرغ باشد
که همین سخن بگوید به زبان آدمیت

اگر این درنده خویی ز طبیعتت بمیرد
همه عمر زنده باشی به روان آدمیت

رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت

طیران مرغ دیدی تو ز پای بند شهوت
بدر آی تا ببینی طیران آدمیت

نه بیان فضل کردم که نصیحت تو گفتم
هم از آدمی شنیدیم بیان آدمیت


راستی ؛
به خودمون بیائیم و قدری تامل کنیم که :
ما از کدام دسته آدم ها هستیم ؟!

+نوشته شده در دو شنبه 10 بهمن 1390برچسب:,ساعت13:29توسط شهرام آذروند | |


A Farewell Letter


If for an instant God were to forget that I am rag doll and gifted me with a piece of life,
possibly I wouldn't say all that I think,
but rather I would think of all that I say.
I would value things,
not for their worth but for what they mean.
I would sleep little, dream more,
understanding that for each minute we close our eyes we lose sixty seconds of light.

I would walk when others hold back.
I would wake when others sleep.
I would listen when others talk,
and how I would enjoy a good chocolate ice cream!
If God were to give me a piece of life,
I would dress simply,
throw myself face first into the sun,
baring not only my body but also my soul.
My God, if I had a heart, I would write my hate on ice,
and wait for the sun to show.
Over the stars I would paint with a Van Gogh dream a Benedetti poem,
and a Serrat song would be the serenade I'd offer to the moon.
With my tears I would water roses,
to feel the pain of their thorns,
and the red kiss of their petals. My God, if I had a piece of life...
I wouldn't let a single day pass without telling the people I love that I love them.
I would convince each woman and each man that they are my favorites,
and I would live in love with love.
I would show men how very wrong they are to think that they cease to be in love when they grow old,
not knowing that they grow old when they cease to love!
To a child I shall give wings,
but I shall let him learn to fly on his own.
I would teach the old that death does not come with old age,
but with forgetting.
So much have I learned from you, oh men... I have learned that everyone wants to live on the peak of the mountain,
without knowing that real happiness is in how it is scaled.
I have learned that when a newborn child squeezes for the first time with his tiny fist his father's finger,
he has him trapped forever.
I have learned that a man has the right to look down on another only when he has to help the other get to his feet.
From you I have learned so many things,
but in truth they won't be of much use,
for when I keep them within this suitcase,
unhappily shall I be dying
.
~GABRIEL GARCIA MARQUEZ~


+نوشته شده در جمعه 7 بهمن 1390برچسب:,ساعت16:37توسط شهرام آذروند | |

+نوشته شده در پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:,ساعت21:50توسط شهرام آذروند | |

 

 

 

 

 




+نوشته شده در پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:,ساعت21:48توسط شهرام آذروند | |

الا ، ای رهگذر ! منگر ! چنین بیگانه بر گورم
چه می خواهی ؟ چه می جویی ، در این کاشانه ی عورم ؟
چه سان گویم ؟ چه سان گریم؟ حدیث قلب رنجورم ؟
از این خوابیدن در زیر سنگ و خاک و خون خوردن
نمی دانی ! چه می دانی ، که آخر چیست منظورم
تن من لاشه ی فقر است و من زندانی زورم
کجا می خواستم مردن !؟ حقیقت کرد مجبورم
چه شبها تا سحر عریان ، بسوز فقر لرزیدم
چه ساعتها که سرگردان ، به ساز مرگ رقصیدم
از این دوران آفت زا ، چه آفتها که من دیدم
سکوت زجر بود و مرگ بود و ماتم و زندان
هر آن باری که من از شاخسار زندگی چیدم
فتادم در شب ظلمت ، به قعر خاک ، پوسیدم
ز بسکه با لب محنت ،‌زمین فقر بوسیدم
کنون کز خاک غم پر گشته این صد پاره دامانم
چه می پرسی که چون مردم ؟ چه سان پاشیده شد جانم ؟
چرا بیهوده این افسانه های کهنه بر خوانم ؟
ببین پایان کارم را و بستان دادم از دهرم
که خون دیده ، آبم کرد و خاک مرده ها ، نانم
همان دهری که بایستی بسندان کوفت دندانم
به جرم اینکه انسان بودم و می گفتم : انسانم
ستم خونم بنوشید و بکوبیدم به بد مستی
وجودم حرف بیجایی شد اندر مکتب هستی
شکست و خرد شد ، افسانه شد ، روز به صد پستی
کنون ... ای رهگذر ! در قلب این سرمای سر گردان
به جای گریه : بر قبرم ، بکش با خون دل دستی
که تنها قسمتش زنجیر بود ، از عالم هستی
نه غمخواری ، نه دلداری ، نه کس بودم در این دنیا
در عمق سینه ی زحمت ، نفس بودم در این دنیا
همه بازیچه ی پول و هوس بودم در این دنیا
پر و پا بسته مرغی در قفس بودم در این دنیا
به شب های سکوت کاروان تیره بختیها
سرا پا نغمه ی عصیان ، جرس بودم در این دنیا
به فرمان حقیقت رفتم اندر قبر ، با شادی
که تا بیرون کشم از قعر ظلمت نعش آزادی

+نوشته شده در پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:,ساعت11:50توسط شهرام آذروند | |

هشت سال پیش از این بود
که از اعماق تیرگی
از تیرگی اعماق و نظامی که می رفت
تا بخوابد خاموش ، و بمیرد آرام
ناله ها برخاست
از اعماق تیرگی
آنجا که خون انسانها ، پشتوانه ی طلاست
وز جمجمه ی سر آنها مناره ها برپاست
ناله ها برخاست
مطلب ساده بود
سرمایه ،‌خون می خواست
مپرسید چرا ، گوش کنید مردم
علتش این بود ... علتش این است
و این نه تنها مربوط به هند و چین است
بلکه از خانه های بی نام ، تا سفره های بی شام
از شکستگی سر جوبه ی دار خون آلود ، تا کنج زندان
از دیروز مرده ،‌تا امروز خونین
تا فردای خندان
از آسیای رمیده ، تا افریقای اسیر
حلقه به حلقه ، شعله به شعله ، قطعه به قطعه
زنجیر به زنجیر
بر پا می شود توفان زندگی
توفان زندگی ، کینه ور و خشمگین
بر پا می شود
پاره می کند ، زنجیر بندگی
تا انسان ستمکش ، بشکند
بشکافد از هم ، سینه ی تابوت
خراب کند یکسره ، دنیای کهن را ، بر سر قبرستان
قبرستان فقر ، قبرستان پول
و بندگی استعمار ، بیش از این دیگر
نکند قبول ! نکند قبول
می لرزد آسمان ... می ترسد آسمان
و زمان ... زمان و قلب زمان
و تپش قلب خون آلوده ی زمان ، تندتر می شود تند ، تر دم به دم
و روز آزادی انسان ستمکش
نزدیکتر می شود قدم به قدم

+نوشته شده در پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:,ساعت11:49توسط شهرام آذروند | |

همره باد از نشیب و فراز کوهساران
از سکوت شاخه های سرفراز بیشه زاران
از خروش نغمه سوز و ناله ساز آبشاران
از زمین ، از آسمان ، از ابر و مه ، از باد و باران
از مزار بیکسی گمگشته در موج مزاران
می خراشد قلب صاحب مرده ای را سوز سازی
سازنه ، دردی ، فغانی ، ناله ای ،‌اشک نیازی
مرغ حیران گشته ای در دامن شب می زند پر
می زند پر بر در و دیوار ظلمت می زند سر
ناله می پیچد به دامان سکوت مرگ گستر
این منم ! فرزند مسلول تو ... مادر، باز کن در
باز کن در باز کن ... تا ببینمت یکبار دیگر
چرخ گردون ز آسمان کوبیده اینسان بر زمینم
آسمان قبر هزاران ناله ، کنده بر جبینم
تا رغم گسترده پرده روی چشم نازنینم
خون شده از بسکه مالیدم به دیده آستینم
کو به کو پیچیده دنبال تو فریاد حزینم
اشک من در وادی آوارگان ،‌آواره گشته
درد جانسوز مرا بیچارگیها چاره گشته
سینه ام از دست این تک سرفه ها صد پاره گشته
بر سر شوریده جز مهر تو سودایی ندارم
غیر آغوش تو دیگر در جهان جایی ندارم
باز کن ! مادر ، ببین از باده ی خون مستم آخر
خشک شد ، یخ بست ، بر دامان حلقه دستم آخر
آخر ای مادر زمانی من جوانی شاد بودم
سر به سر دنیا اگر غم بود ، من فریاد بودم
هر چه دلمی خواست در انجام آن آزاد بودم
صید من بودند مهرویان و من صیاد بودم
بهر صد ها دختر شیرین صفت و فرهاد بودم
درد سینه آتشم زد ، اشک تر شد پیکر من
لاله گون شد سر به سر ، از خون سینه بستر من
خاک گور زندگی شد ،‌ در به در خاکستر من
پاره شد در چنگ سرفه پرده در پرده گلویم
وه ! چه دانی سل چها کرده است با من ؟ من چه گویم
هنفس با مرگم و دنیا مرا از یاد برده
ناله ای هستم کنون در چنگ یک فریاد مرده
این زمان دیگر برای هر کسی مردی عجیبم
ز آستان دوستان مطرود و در هر جا غریبم
غیر طعن و لعن مردم نیست ای مادرنصیبم
زیورم ، پشت خمیده ، گونه های گود ، زیبم
ناله ی محزون حبیبم ، لخته های خون طبیبم
کشته شد ، تاریک شد ، نابود شد ، روز جوانم
ناله شد ،‌افسوس شد ، فریاد ماتم سوز جانم
داستانها دارد از بیداد سل سوز نهانم
خواهی از جویا شوی از این دل غمدیده ی من
بین چه سان خون می چکد از دامنش بر دیده ی من
وه ! زبانم لال ، این خون دل افسرده حالم
گر که شیر توست ، مادر ... بی گناهم ، کن حلالم
آسمان ! ای آسمان ... مشکن چنین بال و پرم را
بال و پر دیگر چرا ؟ ویران که کردی پیکرم را
بسکه بر سنگ مزار عمر کوبیدی سرم را
باری امشب فرصتی ده تا ببینم مادرم را
سر به بالینش نهم ، گویم کلام آخرم را
گویمش مادر 1 چه سنگین بود این باری که بردم
خون چرا قی می کنم ، مادر ؟ مگر خون که خوردم
سرفه ها ، تک سرفه ها ! قلبم تبه شد ، مرد. مردم
بس کنین آخر ، خدارا ! جان من بر لب رسیده
آفتاب عمر رفته ... روز رفته ، شب رسیده
زیر آن سنگ سیه گسترده مادر ، رختخوابم
سرفه ها محض خدا خاموش ، می خواهم بخوابم
عشقها ! ای خاطرات ...ای آرزوهای جوانی !
اشکها ! فریادها ای نغمه های زندگانی
سوزها ... افسانه ها ... ای ناله های آسمانی
دستتان را میفشارم با دو دست استخوانی
آخر ... امشب رهسپارم سوی خواب جاودانی
هر چه کردم یا نکردم ، هر چه بودم در گذشته
کرچه پود از تار دل ،‌تار دل از پودم گسسته
عذر می خواهم کنون و با تنی درهم شکسته
می خزم با سینه تا دامان یارم را بگیرم
آرزو دارم که زیر پای دلدارم بمیرم
تالیاس عقد خود پیچید به دور پیکر من
تا نبیند بی کفن ،‌فرزند خود را ، مادر من
پرسه می زد سر گران بر دیدگان تار ،‌خوابش
تا سحر نالید و خون قی کرد ، توی رختخوابش
تشنه لب فریاد زد ، شاید کسی گوید جوابش
قایقی از استخوان ،‌خون دل شوریده آبش
ساحل مرگ سیه ، منزلگه عهد شبابش
بسترش دریای خونی ، خفته موج و ته نشسته
دستهایش چون دو پاروی مج و در هم شکسته
پیکر خونین او چون زورقی پارو شکسته
می خورد پارو به آب و میرود قایق به ساحل
تا رساند لاشه ی مسلول بیکس را به منزل
آخرین فریاد او از دامن دل می کشد پر
این منم ، فرزند مسلول تو ، مادر ،‌باز کن در
باز کن، ازپا فستادم ... آخ ... مادر
م... ا...د...ر

+نوشته شده در پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:,ساعت11:46توسط شهرام آذروند | |

شبی در حال مستی تکیه بر جای خدا کردم
در آن یک شب خدایا من عجایب کارها کردم
جهان را روی هم کوبیدم از نو ساختم گیتی
ز خاک عالم کهنه جهانی نو بنا کردم
کشیدم بر زمین از عرش، دنیادار سابق را
سخن واضح تر و بهتر بگویم کودتا کردم
خدا را بنده ی خود کرده خود گشتم خدای او
خدایی با تسلط هم به ارض و هم سما کردم
میان آب شستم سهر به سهر برنامه پیشین
هر آن چیزی که از اول بود نابود و فنا کردم
نمودم هم بهشت و هم جهنم هردو را معدوم
کشیدم پیش نقد و نسیه، بازی را رها کردم
نمازو روزه را تعطیل کردم، کعبه را بستم
حساب بندگی را از ریاکاری جدا کردم
امام و قطب و پیغمبر نکردم در جهان منصوب
خدایی بر زمین و بر زمان بی کدخدا کردم
نکردم خلق ، ملا و فقید و زاهد و صوفی
نه تعیین بهر مردم مقتدا و پیشوا کردم
شدم خود عهده دار پیشوایی در همه عالم
به تیپا پیشوایان را به دور از پیش پا کردم
بدون اسقف و پاپ و کشیش و مفتی اعظم
خلایق را به امر حق شناسی آشنا کردم
نه آوردم به دنیا روضه خوان و مرشد و رمال
نه کس را مفتخور و هرزه و لات و گدا کردم
نمودم خلق را آسوده از شر ریاکاران
به قدرت در جهان خلع ید از اهل ریا کردم
ندادم فرصت مردم فریبی بر عباپوشان
نخواهم گفت آن کاری که با اهل ریا کردم
به جای مردم نادان نمودم خلق گاو و خر
میان خلق آنان را پی خدمت رها کردم
مقدر داشتم خالی ز منت، رزق مردم را
نه شرطی در نماز و روزه و ذکر و دعا کردم
نکردم پشت سر هم بندگان لخت و عور ایجاد
به مشتی بندگان آْبرومند اکتفا کردم
هر آنکس را که میدانستم از اول بود فاسد
نکردم خلق و عالم را بری از هر جفا کردم
به جای جنس تازی آفریدم مردم دل پاک
قلوب مردمان را مرکز مهر ووفا کردم
سری داشت کو بر سر فکر استثمار کوبیدم
دگر قانون استثمار را زیر پا کردم
رجال خائن و مزدور را در آتش افکندم
سپس خاکستر اجسادشان را بر هوا کردم
نه جمعی را برون از حد بدادم ثروت و مکنت
نه جمعی را به درد بی نوایی مبتلا کردم
نه یک بی آبرویی را هزار گنج بخشیدم
نه بر یک آبرومندی دوصد ظلم و جفا کردم
نکردم هیچ فردی را قرین محنت و خواری
گرفتاران محنت را رها از تنگنا کردم
به جای آنکه مردم گذارم در غم و ذلت
گره از کارهای مردم غم دیده وا کردم
به جای آنکه بخشم خلق را امراض گوناگون
به الطاف خدایی درد مردم را دوا کردم
جهانی ساختم پر عدل و داد و خالی از تبعیض
تمام بندگان خویش را از خود رضا کردم
نگویندم که تاریکی به کفشت هست از اول
نکردم خلق شیطان را عجب کاری به جا کردم
چو میدانستم از اول که در آخر چه خواهد شد
نشستم فکر کار انتها را ابتدا کردم
نکردم اشتباهی چون خدای فعلی عالم
خلاصه هرچه کردم خدمت و مهر و صفا کردم
زمن سر زد هزاران کار دیگر تا سحر لیکن
چو از خود بی خود بودم ندانسته چه ها کردم
سحر چون گشت از مستی شدم هوشیار
خدایا در پناه می جسارت بر خدا کردم
شدم بار دگر یک بنده درگاه او گفتم
خداوندا نفهمیدم خطا کردم ....


+نوشته شده در پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:,ساعت11:42توسط شهرام آذروند | |


شب است و ماه می رقصد ستاره نقره می پاشدنسیم پونه و عطر شقایق ها ز لبهای هوس الود زنبق های وحشی بوسه می چیند و من تنهای تنهایم در این تاریکی شب
خدایم آه خدایم صدایت میزنم بشنو صدایم
از زبان کارو فریادت دهم٬ اگرهستی برس به دادم!

خداوندا! اگر روزی از عرشت به زیر آیی
و لباس فقر بپوشی
و برای لقمه نانی غرورت را به پای نامردان بشکنی

زمین و آسمانت را کفر میگویی٬ نمیگویی؟

خداوندا اگر در روز گرماگیر تابستانی
تن خسته خویش را بر سایه دیواری
به خاک بسپاری
اندکی آنطرف تر کاخ های مرمرین بینی

زمین و آسمانت را کفر می گویی٬ نمی گویی؟!
خداوندا اگر با مردم آمیزی
شتابان در پی روزی
ز پیشانی عرق ریزی
شب آزرده و دل خسته
تهی دست و زبان بسته
بسوی خانه باز آیی
زمین و آسمانت را کفر می گویی٬ نمی گویی؟!
خدایا ! خالقا ! بس کن جنایت را
بس کن تو ظلمت را
تو در قرآن جاویدت هزاران وعده دادی
تو خود گفتی که نا مردمان بهشت را نمیبینند
ولی من با دو چشم خویشتن دیدم
که نا مردمان ز خون پاک مردانت هزاران کاخ میسازند
خدایا ! خالقا ! بس کن جنایت را
بس کن تو ظلمت را

تو خود گفتی اگر اهرمن شهوت
بر انسان حکم فرماید تو او را با صلیب عصیانت
مصلوب خواهی کرد
ولی من با دو چشم خویشتن دیدم
پدر با نورسته خویش گرم میگیرد
برادر شبانگاهان مستانه از آغوش خواهر کام میگیرد
نگاه شهوت انگیز پسر دزدانه بر اندام مادر می لرزد
قدم ها در بستر فحشا می لغزد

خدایا ! خالقا ! بس کن جنایت را
بس کن تو ظلمت را
تو خود سلطان تبعیضی
تو خود فتنه انگیزی
اگر در روز خلقت مست نمیکردی
یکی را همچون من بدبخت یکی را بی دلیل آقا نمیکردی
جهانی را اینچنین غوغا نمیکردی

هرگز این سازها شادم نمیسازد
دگر آهم نمیگیرد
دگر بنگ باده و تریاک آرام نمیسازد
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما در سکوت خلوتت آهسته میگریم
اگر حق است زدم زیر خدایی....!!!
خدایا ! خالقا ! بس کن جنایت را
بس کن تو ظلمت را
خداوندا تو می گفتی زنا زشت است و من دانم که عیسی زاده طبع زنا زاد خداوندیست.
خدایا ! خالقا ! بس کن جنایت را
بس کن تو ظلمت را
زین سپس با دگران عشق و صفا خواهم کرد همچو تو یکسره من ترک وفا خواهم کرد
زین سپس جای وفا چو تو جفا خواهم کرد ترک سجاده و تسبیح و َردا خواهم کرد
گذر از کوی تو چون باد صبا خواهم کرد
هرگز این گوش من از تو سخن حق نشنید مردمان گوش به افسانهَ زاهد ندهید
داده از پند به من پیر خرابات نوید کز تو ای عهد شکن این دل دیوانه رمید
شِکوه زآین بدت پیش خدا خواهم کرد
درس حکمت همه را خواندم و دیدم به عیان بهر هر درد دوایی است دواها پنهان
نسخهَ درد من این بادهَ ناب است بدان کز طبیبان جفا جوی نگرفتم درمان
زخم دل را میِ ناب دوا خواهم کرد
من که هم می خورم و دُردی آن پادشهم بهتر آنست که اِمشب به همانجا بروم
سر خود بر در خُمخانهَ آن شاه نهم آنقدر باده خورم تا زغم آزاد شوم
دست از دامن طناز رها خواهم کرد
خواهم از شیخ کشی شهره این شهر شوم شیخ و ملاء و مُریدان همه را قهر شوم
بر مذاق همه شیخان دغل زهر شوم گر که روزی زقضا حاکم این شهر شوم
خون صد شیخ به یک مست روا خواهم کرد
زکم و بیش و بسیار بگیرم از شیخ وجه اندوخته و دینار بگیرم از شیخ
آنقدر جامه و دستار بگیرم از شیخ باج میخانهَ اَمرار بگیرم از شیخ
وسط کعبه دو میخانه بنا خواهم کرد
وقف سازم دو سه میخانهَ با نام و نشان وَندَر آنجا دو سه ساقی به مهروی عیان
تا نمایند همه را واقف ز اسرار جهان گِرد هر چرخ به من مهلتی ای باده خواران
کف این میکده ها را زعبا خواهم کرد
هر که این نظم سرود خرٌم و دلشاد بُود خانهَ ذوقی و گوینده اش آباد بُود
انتقادی نبود هر سخن آزاد بُود تا قلم در کف من تیشهَ فرهاد بُود
تا ابد در دل این کوه صدا خواهم کرد


+نوشته شده در پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:,ساعت11:40توسط شهرام آذروند | |

خداوندا

خداوندا
اگر روزی بشر گردی
زحال بندگانت با خبر گردی
پشیمان می شدی از قصه خلقت
از اینجا از آنجا بودنت !
خداوند!
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر به تن داری
برای لقمه ی نانی
غرورت را به زیر پای نا مردان فرو ریزی
زمین و آسمان را کفر می گویی نمی گویی؟
خداوند
اگر با مردم آمیزی
شتابان در پی روزی
ز پیشانی عرق ریزی
شب آزرده ودل خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین آسمان را کفر می گویی نمی گویی؟
خداوند
اگر در ظهرگرماگیر تابستان
تن خود را به زیر سایه ی دیواری بسپاری
لبت را بر کاسه ی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرف ترکاخ های مرمرین بینی
واعصا بت برای سکه ای این سو و آن سودر روان باشد
و شاید هر رهگذر هم از درونت با خبر باشد
زمین و آسمان را کفر می گویی نمی گویی؟
خدایا خالقا بس کن جنایت را تو ظلمت ر!
تو خود سلطان تبعیضی
تو خود یک فتنه انگیزی
اگر در روز خلقت مست نمی کردی
یکی را همچون من بدبخت
یکی را بی دلیل آقا نمی کردی
جهانی را چنین غوغا نمی کردی
دگر فریاد ها در سینه ی تنگم نمی گنجد
دگر آهم نمی گیرد
دگر این سازها شادم نمی سازد
دگر از فرط می نوشی می هم مستی نمی بخشد
دگر در جام چشمم باده شادی نمی رقصد
نه دست گرم نجوائی به گوشم پنجه می ساید
نه سنگ سینه ی غم چنگ صدها ناله می کوبد0
اگر فریادهایی از دل دیوانه برخیزد
برای نا مرادی های دل باشد
خدایا گنبد صیاد یعنی چه ؟
فروزان اختران ثابت سیار یعنی چه ؟
اگر عدل است این پس ظلم ناهنجار یعنی چه؟
به حدی درد تنهایی دلم را رنج می دارد
که با آوای دل خواهم کشم فریاد و برگویم
خدایی که فغان آتشینم در دل سرد او بی اثر باشد خدا نیست ؟!
شما ای مولیانی که می گویید خدا هست و برای او صفتهای توانا هم روا دارید!
بگویید تا بفهمم
چرا اشک مرا هرگز نمی بیند؟
چرا بر ناله پر خواهشم پاسخ نمی گوید
چرا او این چنین کور و کر و لال است
و یا شاید درون بارگاه خویش کسی لب بر لبانش مست تنهایی
و یا شاید دگر پر گشته است آن طاقت و صبرش
کنون از دست داده آن صفتها را
چرا در پرده می گویم
خدا هرگز نمی باشد
من امشب ناله نی را خدا دانم
من امشب ساغر می را خدا دانم
خدای من دگر تریاک و گرس و بنگ می باشد
خدای من شراب خون رنگ می باشد
مرا پستان گرم لاله رخساران خدا باشد
خدا هیچ است0
خدا پوچ است0
خدا جسمی است بی معنی
خدا یک لفظ شیرین است
خدا رویایی رنگین است
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
و گنجشک از لبان شهوت آلوده ی زنبق بوسه می گیرد
من اما سرد و خاموشم!
من اما در سکوت خلوتت آهسته می گریم
اگر حق است زدم زیر خدایی !!!
عجب بی پرده امشب من سخن گفتم
خداوند
اگر در نعشه ی افیون از من مست گناهی سر زد ببخشیدم
ولی نه؟!
چرا من روسیه باشم؟
چرا غلاده ی تهمت مرا در گردن آویزد؟
خداوند
تو در قرآن جاویدت هزاران وعده ها دادی
تو می گفتی که نامردان بهشتت را نمی بینند
ولی من با دو چشم خویشتن دیدم
که نامردان به از مردان
ز خون پاک مردانت هزاران کاخها ساختند
خداوندا بیا بنگر بهشت کاخ نامردان را
خدایا ! خالقا ! بس کن جنایت رابس کن تو ظلمت را
تو خود گفتی اگر اهرمن شهوتبر انسان حکم فرماید تو او را با صلیب عصیانت مصلوب خواهی
کردولی من با دو چشم خویشتن دیدم پدر با نورسته خویش گرم میگیرد برادر شبانگاهان مستانه از
آغوش خواهر کام میگیرد نگاه شهوت انگیز پسر دزدانه بر اندام مادر می لرزد قدم ها در بستر فحشا
می لغزد
پس...قولت!
اگر مردانگی این است
به نامردی نامردان قسم
نامرد نامردم اگر دستی به قرآنت بیالایم !

+نوشته شده در پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:,ساعت11:35توسط شهرام آذروند | |

«آزادی
آزادی یعنی چی؟؟؟ چی هست؟؟؟
توایران معنی و مفهومی داره؟ تو این مملکتی که هر کی واسه خودش هر کاری که میخواد انجام با این همه محدودیت مگه میشه فهمید معنی آزادی چی هست.چرا سرنوشت ما این جوری شد؟ چرا باید از 4 نفر ادمی که نمیتونن مملکت داری کنن باید دستور گرفت ؟ چرا نمیشه اونجوری که میخوایم زندگی کنیم بدون هیچ غم و غصه ای؟ مگه اونایی که خارج از ایران زندگی میکنن این همه بدبختی دارن؟چرا فکر میکنیم تو خارج زندگی کردن سخته به خدا هزاربرابر راحتر و آسونتر از این جاست مگه اونایی که اونجا رفتن پشیمونن؟
رفتن اونجا خبر ندارن چه خبره مگن دلمون واسه خاک ایران تنگ شده چه دلتنگی اگه بدونن چه خبره اینجا یه ساعتم اینجا نمیمونن. چرا نمیتونیم با کسی که میخوایم رفیق بشیم اگه هم رفیق بشیم با هزار ترس و لرز باهاش باید باشی از یه طرف پدر و مادر نباید بفهمه و از یه طرف دیگه از دست مامور باید در بری. چرا حق انتخاب نداریم؟ چرا نمیذارن خودمون خوب و بد از هم؟
مگه زمون قبل انقلاب چه بدی داشت که بعد از سی و خورده ای سال باید پشیمون بشیم که چه کاره اشتباهی کردیم اون موقع آزادی به معنای واقعی بود نه مثل الان آزادی اون موقع مردم میفهمیدن که چی خوبه چی بده, الان آزدی رو از مردم گرفتن مردم بدتر شدن تو خفا کاراشونو میکنن. مگه حجاب چه بدی داشت؟که مردمو دارن با حجاب میکنن داره بدتر میشه به قول خودشون دارن یه مملکت اسلامی و تهد کنترل خودشون اداره میکنن دلشون خوشه به خدا.
تعریف آزادی از طرف اونا: هر چی که ما میگیم صلاح شماست باید انجام بدید,نباید از ملت بیگانه الگو گرفت (لازم به ذکر است که تمام برنامه های تلویزینی و کارهای دیگر برگرفته از خارجی ها یا به قول خودشون ملت بیگانه است) به زبون ساده تر بگم باید خفه شیم گوش کنیم و هیچ حرفی نزنیم و افتخار کنیم در ملت ایران در ملتی که بدبختی رواج داره زندگی میکنیم اگه گوش نکنی اگه حرف زیادی بزنی نیست و نابودت میکنن میفرستند پیش اونایی که خواستار ازادی شدند بعد تو این ملت با گفتن خس و خاشاک ازت یاد میکنن ولی تو اون ملت یه آزادی خواه یه آدم مهم.
انقدر حرف از ازادی میزنن کدوم آزادی مگه ما آزادی هم داریم؟
پارازیت میندازن رو ماهواره ها اونم از نوع خفنش به این میگن آزادی؟میری تو خیابون 5 نفر میان اینور و اون ورت میگن خانوم لطفا حجاب اسلامی را رعایت کنید اگه حرف بزنی میکننت تو ماشین میبرنت اماکن,اینه آزادی؟نتونی حرف دلتو بزنی نتونی در برابر زور گویی بگی چرا به این میگن آزادی؟ چهارتا آهنگ میخوای گوش کنی گیر میدن بهت,ماهواره برنامه خوب میذاره میخوای ببینی یا قطع میکنن یا میان دیش را رو با خاک یکسان میکنن مجبوری بشینی چهارتا آخوند و ببینی که روبه رو هم نشستن داستان تعریف میکنن واسه هم اخه به این میگن آزادی؟ چی کار میشه کرد؟ چرا جوانا نمیتونن تفریح داشته باشن چرا باید همیشه زور بالا سرشون باشه؟ با این وضع دیگه نمیشه این جا زندگی کرد هر چه زودتر باید رفت هرچند دوری از وطن ولی ارزششو داره معنی واقعی آزادی رو اونجا میفهمی.
خیلی حرفا هست که مونده نمیشه گفت.

+نوشته شده در سه شنبه 4 بهمن 1390برچسب:,ساعت22:2توسط شهرام آذروند | |




ژاپن: 12 ساعت کار ، 6 ساعت استراحت ، 1 ساعت ماندن در ترافیک ، 3 ساعت تماشای تلویزیون ، 1 ساعت کار با اینترنت،1ساعت تماشای پلی بوی

ایتالیا : 4 ساعت کار ، 8 ساعت خواب ، 4 ساعت غذا خوردن ، 6 ساعت حرف زدن ، 2 ساعت خیابان گردی

-آلمان : 8 ساعت کار ، 8 ساعت خواب ، 2 ساعت اضافه کار ، 2 ساعت تماشای مسابقات تلویزِیونی ، 2 ساعت مطالعه ، 2 ساعت فکر کردن به خودکشی

--کوبا : 8 ساعت کار ، 8 ساعت تفریح ، 4 ساعت خواب ، 4 ساعت گوش کردن به سخنرانی کاسترو

--عربستان سعودی : 8 ساعت تفریح همراه با کار ، 6 ساعت تفریح همراه با خرید در خیابان ، 10 ساعت خواب

--مصر : 4 ساعت کار ، 8 ساعت خواب ، 8 ساعت کشیدن قلیان ، 2 ساعت گوش کردن به ام کلثوم ، 2 ساعت حرف زدن در باره جمال عبدالاناصر

--هندوستان : 8 ساعت جستجوی کار، 6 ساعت خواب ، 6 ساعت تماشای فیلم ، 2 ساعت جستجو برای محل خواب ، 2 ساعت برای رد شدن از خیابان

--ایران : 8 ساعت خواب ، 4 ساعت استراحت ،2 ساعت ارسال اس ام اس و تعریف جوک ،2 ساعت فحش دادن به مسئولان از بالا تا پایین به همراه خانواده محترمشان ،
4 ساعت حرکت در ترافیک ، 1 ساعت کار ،1 ساعت بحث در باره ازدواج موقت ، 2 ساعت بحث در مورد یارانه ها!

+نوشته شده در سه شنبه 4 بهمن 1390برچسب:,ساعت10:21توسط شهرام آذروند | |

می دانی
یک وقت هایی باید
روی یک تکه کاغذ بنویسی
تـعطیــل است
و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال ســوت بزنی
در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که
پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویـی
بگذار منتـظـر بمانند !!!

.

.

.

میدونی وقتی خدا داشت بدرقه ام می كرد بهم چی گفت ؟ جایی كه میری مردمی داره كه می شكننت نكنه غصه بخوری من همه جا باهاتم . تو تنها نیستی . توكوله بارت عشق میزارم كه بگذری، قلب میزارم كه جا بدی، اشك میدم كه همراهیت كنه، ومرگ كه بدونی برمیگردی پیشم

.

.

.

۱.سخن گفتن به موقع و سكوت نمودن به موقع نشانه عقل است ::: سقراط


۲.شاد ماندن به هنگاميكه انسان در گيرودار كارهاي ملال آور و پر مسئوليت است ، هنر كوچكي نيست ::: نيچه


۳.همه مي‌خواهند بشريت را عوض كنند ، دريغا كه هيچ كس در اين انديشه نيست كه خود را عوض كند ::: تولستوي


۴.هيچ وقت به گمان اينكه وقت داريد ننشينيد ، زيرا در عمل خواهيد ديد كه هميشه وقت كم و كوتاه است ::: فرانكلين

+نوشته شده در سه شنبه 4 بهمن 1390برچسب:,ساعت10:15توسط شهرام آذروند | |

یک آزمون بسیار جالب برای شخصیت شناسی و تست سلامت. توصیه میکنم حتما با خونسردی به سوالات جواب بدید.

آزموني جالب براي تعيين تيپ شخصيت شما

انواع و اقسام پرسشنامه‌هاي شخصيتي معتبر وجود دارند که مي‌توانند ته‌وتوي شخصيت شما را بريزند روي کاغذ و شما را در شناخت بهتر خودتان ياري دهند. اما جالبي پرسشنامه‌ي زير به اين است که علاوه بر رو کردن برخي ويژگي‌هاي شخصيتي‌ شما، مي‌تواند پيش‌بيني کند که آيا شما مستعد بيماري‌هاي قلبي هستيد يا نه! چرا؟ اول تست را بزنيد؛ تا بعد!

 

کافي است در مقابل هر يک از 25 عبارتي که در زير مي‌خوانيد، موافقت يا مخالفت خودتان را با «بله/خير» مشخص کنيد. تا جايي که مي‌توانيد، از «نمي‌دانم» اجتناب کنيد. ناسلامتي شما مي‌خواهيد شخصيت خودتان را بشناسيد!

1. آيا در مکالمات روزمره‌ي خود روي برخي کلمات تاکيد مي‌کنيد؟

بلي           خير              نمي‌دانم

2. آيا سريع غذا مي‌خوريد و سريع حرف مي‌زنيد؟

بلي           خير              نمي‌دانم

3. به نظر شما بايد به کودکان آموزش داد تا هميشه بهترين باشند؟

بلي           خير              نمي‌دانم

4. آيا وقتي کسي کند و آهسته کار مي‌کند، بي‌حوصلگي نشان مي‌دهيد؟

بلي           خير              نمي‌دانم

5. آيا وقتي ديگران حرف مي‌زنند، آنها را وادار به تند حرف زدن مي‌کنيد؟

بلي           خير              نمي‌دانم

6.آيا وقتي احساس مي‌کنيد محدود شده‌ايد يا بايد در رستوران، منتظر خالي‌شدن ميز باشيد، از فرط عصبانيت ديوانه مي‌شويد

بلي           خير              نمي‌دانم

7. آيا وقتي کسي براي شما حرف مي‌زند، همچنان افکار شخصي خودتان را دنبال مي‌کنيد؟

بلي           خير              نمي‌دانم

8. آيا سعي مي‌کنيد در حال اصلاح صورت يا آرايش، صبحانه هم بخوريد؟

بلي           خير              نمي‌دانم

9. آيا اتفاق مي‌افتد که در تعطيلات نوروزي يا تابستاني کار کنيد؟

بلي           خير              نمي‌دانم

10. آيا هميشه مباحث مربوط به موضوعات مورد علاقه‌ي خودتان را دنبال مي‌کنيد؟

بلي           خير              نمي‌دانم

11. آيا اگر وقت‌گذراني کنيد، خودتان را گنهکار مي‌دانيد؟

بلي           خير              نمي‌دانم

12. آيا آن قدر مشغول کار هستيد که متوجه اطراف خودتان يا مثلا متوجه تغيير دکوراسيون خانه نمي‌شويد؟

بلي           خير              نمي‌دانم

13. آيا با ماديات بيشتر از مسايل اجتماعي درگير هستيد؟

بلي           خير              نمي‌دانم

14. آيا سعي مي‌کنيد فعاليت‌هاي خود را در کمترين زمان برنامه‌ريزي کنيد؟

بلي           خير              نمي‌دانم

15. آيا هميشه به‌موقع سر قرار حاضر مي‌شويد؟

بلي           خير              نمي‌دانم

16. آيا اتفاق افتاده است که براي بيان نظر خودتان مشت گره کنيد يا مشت بزنيد؟

بلي           خير              نمي‌دانم

17. آيا موفقيت‌هاي خود را به توانايي سريع کار کردنتان نسبت مي‌دهيد؟

بلي           خير              نمي‌دانم

18. آيا احساس مي‌کنيد کارها بايد همين حالا و خيلي سريع انجام گيرد؟

بلي           خير              نمي‌دانم

19. آيا براي انجام‌دادن کارهاي خود، هميشه سعي مي‌کنيد ابزارهايي را به کار ببريد که بيشترين بازده را دارند؟

بلي           خير              نمي‌دانم

20. آيا هنگام بازي، آن‌چه برايتان بيش از هر چير ديگري اهميت دارد، اين است که برنده بازي باشيد؟

بلي           خير              نمي‌دانم

21. آيا معمولا حرف ديگران قطع مي‌کنيد؟

بلي           خير              نمي‌دانم

22. آيا وقتي ديگران تاخير مي‌کنند، عصباني مي‌شويد؟

بلي           خير              نمي‌دانم

23. آيا پس از غذا خوردن بلافاصله از سر ميز يا از سر سفره بلند مي‌شويد؟

بلي           خير              نمي‌دانم

24. آيا هميشه احساس مي‌کنيد عجله داريد؟

بلي           خير              نمي‌دانم
25. آيا از عملکرد فعلي خود ناراضي هستيد؟
بلي           خير              نمي‌دانم
تفسير آزمون

حالا با توجه به جدول ذيل نوع شخصيت خود را پيدا کنيد.

تعداد بله تيپ شخصيتي ويژگي‌هاي اخلاقي نکته
بيشتر از 20 A خيلي مبارزه‌جو، رقابت‌طلب، بي‌حوصله، پرخاشگر، خصومت‌جو، تحمل نداريد ديگري کار شما را انجام دهد، حاضر به مشاوره نيستيد مستعد بيماري قلبي و عروقي
کمتر از 5 B آرام، آسان‌گير، کيفيت زندگي براي شما مهم‌تر از کميت آن است در معرض بيماري قلبي نيستيد
20-13 متمايل به تيپ A

13-5 متمايل به تيپ B

اين را هم درگوشي از ما داشته باشيد که اگر شما مثل آدم‌هاي تيپ A فکر مي‌کنيد اما مثل افراد تيپ B رفتار مي‌کنيد، روان‌شناسان به شما مي‌گويند تيپC . يعني اين‌که شما دوست داريد مثل تيپ A رفتار کنيد اما حرص مي‌خوريد و به قول معروف، مي‌ريزيد توي خودتان. شما مستعد بيماري سرطانيد. پس بهتر است شما هم سري به يک روان‌شناس بزنيد.

+نوشته شده در یک شنبه 2 بهمن 1390برچسب:,ساعت13:9توسط شهرام آذروند | |

ویژگی های کلی:این دختران از آن دسته دخترانی هستند که تا زمان ورود به دانشگاه با واژه ای به اسم پسر غریبه هستند و تنها وسیله نقلیه ای که سوار شده اند اتوبوس می باشد.از نظر شکل ظاهری بیشتر شبیه مردان غیرتمند و با خدا هستند !!!


 


خصوصیات دانشجویان دختر: ترم 1- اصولاً وقتی به آنها بگویید با سه حرف پ- س – ر یک کلمه معنی دار بسازید مخ آنها ERROR میدهد! چون فکر میکنند تنها دانشجوی این مملکت هستند عمراً کسی را تحویل نمیگیرند .و تا وقتی که قبل از اسمشان کلمه مهندس و دکتر را به کار نبرید جوابتان را نمی دهند! {پیشنهاد میکنم که در دختران ترم یکی (صفری) به دنبال GF نباشید چون اولاً پا نمدهند و ثانیاً اگر حتی یکی از این دختران برای دوستی پا بدهد(یکی در هر 10 میلیون سال)همه به شما به چشم یک همجنس باز نگاه خواهند کرد!} فقط برای عملیات قضای حاجت به WC  می روند.طولانی ترین مسیری را که طی میکنند مسیر دانشگاه تا خانه می باشد.به پسران همکلاسی به چشم خواستگار نگاه می کنند.تمام کتب ترم اول را می خرند و با دقت جلد میگیرند.سوژه خنده دانشجویان ترم بالایی هستند. وقتی به آنها سلام میکنید به چشم یک مزاحم خیابانی به شما نگاه میکنند!(بی جنبن دیگه!!!) در فاصله بین کلاسها نان و پنیر دستپخت مادر را میل میکنند تا انرژی بگیرند!


 


ترم 2 – همچنان قادر به ساختن کلمات معنی دار نمیباشند ! متوجه میشوند به غیر از آنها افراد دیگری نیز به اسم دانشجو تو این مملکت هستند! به مقدار بسیار ناچیز از قطر ابروها کاسته میشودولی سیبیل جزیی از اعضای ثابت بدن می باشد .سر کلاس متوجه موجوداتی عجیب و غریب میشوند اما اسم آنها را نمی دانند.کماکان مسیر دانشگاه تا خانه بدون هیچ کم و کاستی طی میشود.نیمی از کتاب های ترم را میخرند و نیمه دیگر را از کتابخانه میگیرند.اگر به آنها سلام کنید در جواب زمزمه نامفهومی میشنوید با این مضمون:سلام علیکم ورحمة الله و برکاته! دو- سه بار از جلوی تریای دانشکده رد میشوند اما جرأت داخل شدن را ندارند!(استغفرالله)


 


ترم 3 - به معنای واژه پسر پی می برند و با ماهیت آن موجودات عجیب و غریب آشنا می شوند.به این نکته حیاتی پی می برند که تنها استفاده WC قضای حاجت نیست!!!سوژه خنده پیدا می کنند.همه کتابها را از کتابخانه می گیرند و متوجه میشوند که تا 4 جلسه میتوانند سر کلاس غیبت کنند.می فهمند که شهر خیلی بزرگ است و غیر از خانه شان جاهای دیگری هم دارد! تریا دانشکده تبدیل به پاتوق آنها میشود.در جواب سلام شما میگویند سلام!


 


ترم 4 – با واژه BF آشنا میشوند اما راه و رسم تور کردنش را بلد نیستند.ابروها نازک میشودو سیبیل ناپدید!در ساعت های استراحت بین کلاسها و حتی وسط کلاس ها به WC میروند!!!همیشه در دانشگاه از قسمتهای "پر پسر" عبور میکنند.شروع میکنند به پرسیدن آدرس از پسرای خوش تیپ دانشگاه!(نکته:اگر دیدید که جلوی در آموزش یه دختر ازتون آدرس آموزش رو پرسید پس: 1- دختره ترم 4 درس میخونه .2-شما خوشتیپید! .3 – یالا مخشو بزن دیگه چلمن! . شروع میکنن به نوشتن جزوه ! هر 2-3 شب یکبار به خانه میروند برای حاضری و به خاطر غر زدن های مامان بابا.(خوب پدر مادرن دیگه دلشون تنگ میشه شما به بزرگی خودتون ببخشید !) و تعویض لباس و بقیه روز ها خونه دوستشون درس میخونن!(آره جون خودت .بیچاره پدر ,مادره خبر نداره خوابگاه دخترا بغل خوابگاه پسراست!!!!) در جواب سلام شما میگویند:سلام.چطوری؟خوبی؟


 


ترم 5 –یکی از این موجودات خوش خط و خال (BF ) را بدست می آورند اما چون تازه کار هستند بامبول های زیادی سرشان پیاده میشود!اصلاً سر کلاسها نمی روند و از دانشگاه فقط با WC کار دارند!چون BF دارند دیگه احدی را تحویل نمیگیرند و درست مثل ترم یک میشوند( چون این دفعه فکر میکنن فقط خودشونن که BF دارند و آسمان باز شده این پسره افتاده تو بغل اینا! =آخر بی جنبگی)کوتاهترین مسیری را که طی میکنند مسیر دانشگاه به کافی شاپ و سپس خانه میباشد.از چهره مردانه گذشته تنها خاطره ای باقی مانده است!(اینجاست که میگن مردونگی مرده!!!) به دلیل افزایش آرایشات روی صورتشون اضافه وزن می آورند و برای جبران آن از مقدار شلوار و مانتو شان کم میکنند!یک میز اختصاصی برای خودشان و BF شان در تریا دانشکده رزرو است!تابلو میشوند.کارکنان حراست دانشگاه آنها را به اسم کوچک می شناسند.سند کمیته انضباطی را به نامشان میکنند! در جواب سلام شما (بعد از 10 دقیقه!) می گویند:اوا سلام ببخشید حواسم نبود(طرف داره عاشق میشه و حواسش یه جای دیگست....خاک بر سرت!)


 


ترم 6 – خیلی تابلو میشوند!عاشق میشوند! مورد سوءاستفاده قرار میگیرند!مشروط میشوند!!!


 


ترم 7 –به طرز وحشتناکی تابلو میشوند! در عشق شکست میخورند!مشروط میشوند!


 


ترم 8 – دوباره آدم میشوند.دیگر تابلو نیستند چون جوانان مستعد دیگری جای آنها را میگیرند. جای جای دانشگاه برایشان خاطره انگیز است.مثل بچه آدم این ترم درس میخوانند فارغ میشوند.در به در دنبال شوهر میگردند.به نگهبان جلوی در دانشگاه هم پا می دهند.


+نوشته شده در یک شنبه 2 بهمن 1390برچسب:,ساعت12:52توسط شهرام آذروند | |

 

 
شما متولد چه ماهی هستید؟؟؟؟؟


فروردین
بوسه های شما تند و سریع و بسیار پرحرارت هستند که نشانگر حس شهوتران و لذت طلب شماست، اما این احساس داغ و سوزان خیلی زود فروکش می کند.


اردیبهشت
بوسه های شما با تعلل صورت می گیرد اما بوسه هایی ژرف و با احساس هستند که پی در پی می آیند و می آیند و...


خرداد
بوسه های شما با فوران خنده، لبخند و مسخره بازی قطع می شود.


تیر
بوسه های شما گرم و لطیف است، و دوست دارید تا ابد به آن ادامه دهید...


مرداد
بوسه های شما وحشی و پراحساس، همراه با چنگ زدن و گاز گرفتن است. هیچگاه موقع بوسیدن از بروز احساسات خود جلوگیری نمی کنید و دوست دارید دیگران شما را به این خاطر تشویق کنند.


شهریور
بوسه های شما بسیار دقیق، ظریف و ماهرانه است و معشوقتان زمانی متوجه آن می شود که شما کارتان را تمام کرده اید.


مهر
آنقدر نگران وضعیت تنفستان هستید که نمی توانید خوب به بوسیدنتان بپردازید.


آبان
شما خیلی زود از بوسیدن می گذرید و به سراغ......چیزی می روید که پشت سر آن برسد.


آذر
بوسه های شما غافلگیر کننده و خود به خودی هستند که باعث می شود معشوقتان بیشتر و بیشتر طلب کند.


دی
بوسه های شما لحظه ی خلاص شدن و آزادی از استرسی است که در طول روز اسیرتان کرده است.


بهمن
بوسه های شما خیس و با کثیف کاری همراه است و هنگام بوسیدن چشمانتان را باز نگاه می دارید!


اسفند
بوسه های شما رویایی، خیال انگیز، عاشقانه و ابدی است.


+نوشته شده در یک شنبه 2 بهمن 1390برچسب:,ساعت12:49توسط شهرام آذروند | |

قورت میدهم احساسم را....با جرعه ای آب..... هر صبح ،ظهر ، شب......به گمانم این دردها تمامی ندارند....

+نوشته شده در یک شنبه 2 بهمن 1390برچسب:,ساعت12:48توسط شهرام آذروند | |

خدا را دوست دارم ، به خاطر این كه با هر username كه باشم، من را connect می كند

خدا را دوست دارم ، به خاطر این كه تا خودم نخواهم مرا d.c نمی كند .

خدا را دوست دارم ، به خاطر این كه با یك delete هر چی را بخواهم پاك می كند

خدا را دوست دارم ، به خاطر این كه همه چیز من را می داند ولی send to all نمی كند

خدا را دوست دارم ، به خاطر این كه اینهمه friend برای من add می كند

خدا را دوست دارم ، به خاطر این كه اینهمه wallpaper كه update می كند

خدا را دوست دارم ، به خاطر این كه با اینكه خیلی بدم من را log off نمی كند

خدا را دوست دارم ، به خاطر این كه می گذارد هر جایی كه می خواهم invisible بروم

خدا را دوست دارم ، به خاطر این كه همیشه جزء friend هام می ماند و من را delete و ignore نمی كند.

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه همیشه اجازه، undo كردن را به من می دهد

خدا را دوست دارم ، به خاطر این كه من را install كرده است

خدا را دوست دارم ، به خاطر این كه هیچ وقت به من پیغام line busy نمی دهد

خدا را دوست دارم ، به خاطر این كه اراده كنم، on می شود و من می توانم باهاش حرف بزنم

خدا را دوست دارم ، به خاطر این كه دلش را می شكنم، اما او باز من را می بخشد و shout down ام نمی كند

خدا را دوست دارم ، به خاطر این كه password اش را هیچ وقت یادم نمی رود، كافیه فقط به دلم سر بزنم

خدا را دوست دارم ، به خاطر این كه تلفنش همیشه آنتن می دهد

خدا را دوست دارم ، به خاطر این كه شماره اش همیشه در شبكه موجود است

خدا را دوست دارم ، به خاطر این كه هیچ وقت پیغام no response نمی دهد

خدا را دوست دارم ، به خاطر این كه هرگز گوشی اش را خاموش نمی كند

خدا را دوست دارم ، به خاطر این كه هیچ وقت ویروسی نمی شود و همیشه سالم است

خدا را دوست دارم ، به خاطر این كه هیچوقت نیازی نیست براش buzz بدهم

خدا را دوست دارم ، به خاطر این كه آهنگ حرف هاش همیشه من را آرام می كند

خدا را دوست دارم ، به خاطر این كه نامه هاش چند كلمه ای بیشتر نیست، تازه spam هم تو كارش نیست

خدا را دوست دارم ، بخاطر این كه وسط حرف زدن نمی گوید، وقت ندارم، باید بروم یا دارم با كس دیگری حرف می زنم

خدا را دوست دارم ، به خاطر این كه من را برای خودم می خواهد، نه خودش

خدا را دوست دارم ، به خاطر این كه همیشه وقت دارد حرف هایم را بشنود

خدا را دوست دارم ، به خاطر این كه فقط وقت بی كاریش یاد من نمی افتد

خدا را دوست دارم ، به خاطر این كه همیشه پیشم می ماند و من را تنها نمی گذارد، دوست داشتنش ابدی است

خدا را دوست دارم ، به خاطر این كه می توانم احساسم را راحت به آن بگویم، نه اصلا نیازی نیست بگویم، خودش میتواند نگفته، حرف ام را بخواند

خدا را دوست دارم ، به خاطر این كه به من می گوید دوستم دارد و دوست داشتنش اش را مخفی نمی كند

خدا را دوست دارم ، به خاطر این كه تنها كسی است كه می توانی جلوش بدون اینكه خجل بشوی گریه كنی، و بگویی دلت براش تنگ شده

خدا را دوست دارم ، به خاطر این كه ، می گذارد دوستش داشته باشم ، وقتی می دانم لیاقت آنرا ندارم

خدا را دوست دارم به خاطر این كه از من می پذیرد كه بگویم : خدا را دوست دارم

+نوشته شده در جمعه 1 بهمن 1390برچسب:,ساعت18:56توسط شهرام آذروند | |

 

این گرایش از رشته مدیریت اولین بار در سال 1333 تحت عنوان علوم اداری در موسسه علوم اداری زیر نظر دانشکده حقوق دانشگاه تهران با همکاری دانشگاه کالیفرنیای جنوبی برگزار شد. در حال حاضر این رشته در اکثر دانشگاه‌های کشور تحت عنوان مدیریت دولتی و با گرایش‌های مختلف در سطوح کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکتری تدریس می‌شود.

هدف

هدف از این رشته عبارت است از: آموزش نیروی انسانی متخصص مورد نیاز سازمانها، اداره ها و شرکتهای دولتی و خصوصی و نیز آشنایی دانشجویان با کاربرد روشهای علمی در مدیریت.

نقش و توانایی

فارغ التحصیلان می توانند مشاغلی از قبیل کارشناس اداری، امور کارکنان، تشکیلات و روشها، طبقه بندی مشاغل، حقوق و دستمزد، برنامه ریزی پرسنلی و نظایر آن و قبول مسئولیت در سمت مدیران سطوح میانی و سرپرستی واحدهای اداری و خدماتی وزارتخانه ها و سازمانهای دولتی و شهرداریها را عهده دار شوند.

شرکت کنندگان در این دوره افزون بر آشنایی با مسائل نظری دانش مدیریت، با کاربردهای این رشته آشنا می شوند.

ضرورت و اهمیت این دوره در آشناسازی مدیران رده های گوناگون با نقش رشته مدیریت در سازمانها و موارد استفاده این دانش و همچنین تربیت نیروی متخصص بعنوان رابط میان مدیران و کارمندان اداری و فنی که معمولاً مسئولیت اجرایی و سرپرستی واحدها را عهده دار می شوند، می باشد.

گرایش ها

این گرایش در سطح کارشناسی ارشد در 5 گرایش ساختار و تشکیلات و روش‌ها، مدیریت منابع انسانی، سیستم های اطلاعاتی مدیریت، تحول سازمانی و مدیریت مالی دولتی تدریس می شود. گرایش‌های مذکور در 20 واحد درسی مشترک بوده و تفاوت آنها در 8 واحد درسی است.

دانشگاهها

در حال حاضر دانشگاه‌های تهران، تهران (واحد قم)، علامه طباطبایی، شهید بهشتی، شاهد، ولیعصر رفسنجان و زاهدان در سطح کارشناسی ارشد در این گرایش دانشجو پذیرش می‌کنند. همچنین دانشگاه پیام نور در واحدهای تهران، شیراز، رشت، دلیجان و گرمسار از طریق آزمون سراسری در این گرایش دانشجو می پذیرد.

گرایش مدیریت دولتی در سطح دکترای تخصصی نیز دارای سه گرایش سیاستگذاری (خط‌مشی گذاری)، رفتار سازمانی و مدیریت منابع انسانی می‌باشد.

آینده شغلی :

این رشته به دلیل برخورداری از گرایش‌ها و زیرمجموعه‌های گوناگون دارای بازار کار وسیع در بخش‌های دولتی و خصوصی می‌باشد. فارغ التحصیلان این رشته در زمینه‌های تشکیلات سازمانی، منابع انسانی، سیستم‌های اطلاعاتی و دیگر مباحث مطرح در مدیریت در سطوح کارشناسی و مدیریتی در بخش خصوصی و دولتی قادر به فعالیت می‌باشند، همچنین این فارغ التحصیلان بعنوان مشاور یا مجری در زمینه سیاست‌گذاری‌های بخش دولتی می‌توانند فعالیت کنند.

 

+نوشته شده در پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:,ساعت19:26توسط شهرام آذروند | |

پسر کوچکی وارد مغازه ای شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد. بر روی جعبه رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره. مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش می داد.

پسرک پرسید: «خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن های حیاط خانه تان را به من بسپارید؟»
زن پاسخ داد: «کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد.»
پسرک گفت: «خانم، من این کار را با نصف قیمتی که او می دهد انجام خواهم داد.»
زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملا راضی است.
پسرک بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد: «خانم، من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو می کنم. در این صورت شما در یکشنبه زیباترین چمن را در کل شهر خواهید داشت.» مجددا زن پاسخش منفی بود.

پسرک در حالی که لبخندی بر لب داشت، گوشی را گذاشت. مغازه دار که به صحبت های او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: «پسر…، از رفتارت خوشم آمد؛ به خاطر اینکه روحیه خاص و خوبی داری دوست دارم کاری به تو بدهم.»

پسر جوان جواب داد:

«نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم را می سنجیدم. من همان کسی هستم که برای این خانم کار می کند.»

+نوشته شده در پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:,ساعت19:15توسط شهرام آذروند | |

صفحه قبل 1 ... 4 5 6 7 8 ... 12 صفحه بعد